• وبلاگ : ღღشايد حال دلم خوب شودღღ
  • يادداشت : دل نوشته هاي حسين پناهي
  • نظرات : 4 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اسب سفيد قرار بود دخترک را ببرد تا شهر آرزوهايش . دخترک شنل توريش را پوشيده بود و آماده آماده بود . اسب سفيد را هم زين کرده بودند. وقتي سوار شد مادرش گفت : " سکه رو که انداختم . راه مي افته"

    پاسخ

    ميگوييم دوستت دارم نگو که تکراريست شايد روزي برسد که نباشم که تکرارش کنم